نویسنده: محمود سلیم الحوت
ترجمه و تحقیق: منیژه عبداللهی و حسین کیانی



 
دیرزمانی پیش اعراب جاهلی سنگ ها را می پرستیدند و سنگ تراشیده ها را به عنوان بت، خداوند خود قرار می دادند، اما در زمان های قبل از آن نیز گمان می رود که انسان این نوع پرستش را می شناخته است. قرآن کریم داستان قوم نوح را ذکر می کند که شرک می ورزیدند و بت ها را می پرستیدند، و وقتی به نوح به عنوان پیامبر وحی شد که مردم را به عبادت خداوند فراخواند، فرمان پذیرفت و چنین کرد اما قوم او-چنان که دیگران-بر سرکشی و استکبار خود افزوند: «و انی کلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فی آذانهم و استغشوا ثباهم و اصروا و استکبروا استکباراً (1)» (و من هر بار که آنان را دعوت کردم تا ایشان را بیامرزی، انگشت هایشان را در گوش هاشان کردند و ردای خویشتن بر سر کشیدند و اصرار ورزیدند و هرچه بیش تر بر کبر خود افزودند). و نوح (ع) هم چنان بر هدایت آنان اصرار می ورزید، سپس از این همه اصرار و پافشاری خود دست برداشت و به پروردگار خود از آنان شکایت برد و آن ها را نفرین کرد: «رب لا تذر علی الارض من الکافرین دیّاراً انک ان تذرهم یضلوا عبادک و لا یلدوا الا فاجراً کفاراً (2)» (پروردگارا هیچ کس از کافران را بر روی زمین مگذار، چرا که اگر تو آنان را باقی گذاری، بندگانت را گمراه می کنند و جز پلیدکار ناسپاس نزایند). در این هنگام، خداوند به او وحی کرد تا کشتی را بسازد، زیرا تصمیم گرفته بود زمین را غرقه سازد و به این ترتیب داستان توفان آغاز می شود.
نوح (ع) منزلتی ویژه در قرآن دارد و سوره ای به نام او، نام گذاری شده است. هم چنین او به طور مفصل در داستان عاد و ثمود یاد شده است، اما بیش ترین جایی که در قرآن از او یاد شده، سوره ی «هود» است. ظاهراً مهم ترین نکاتی که در همه ی داستان های عرب در اطراف نوح وجود دارد، به منابع توراتی استناد می شود. در هر درِ نظر عرب حال نوح (ع) یکی از مشهورترین انبیاء پنج گانه اولی العزم است و از پیامبرانی است که آمدند تا بشر را از شرارت و گناه رهایی بخشند.
اگر این سخن پذیرفته شود که نوح نهمین نسل از اولاد حضرت آدم است، و این که او پدر دوم نوع بشر محسوب می شود (3)، در این صورت تصور [قدیم بودن] زمانی که بشر دوباره به سمت گمراهی بازگشت، ممکن می شود.
آیا انسان بعد از آن توفانی که زمین را فراگرفت و کوه و دشت را یکسان کرد به جبروت خالق اعتراف کرد؟! روزگار، هم چنان در گردش خود بود تا این که هود (ع) به عنوان پیامبر به سوی قومش فرستاده می شود: «تلک عاد حجدوا بآیات ربهم و عصوا رسله (4)» (و این، [قوم] عاد بودند که آیات پروردگارشان را انکار کردند، فرستادگانش را نافرمانی نمودند...). و «قالوا یا هود ما جئتنا بِبَینهٍ و ما نحتُ بتارکی آلهتنا عن قولک و ما نحن لکه بمؤمنین (5)» (گفتند ای هود برای ما دلیل روشنی نیاوردی، و ما برای سخن تو دست از خدایان خود برنمی داریم و تو را باور نداریم) و آورده اند که قوم عاد اولین گروهی هستند که بعد از توفان بت پرستیدند و بت های سه گانه ی آن ها عبارت بودند از: صدا، صمودا، هرا(6).
در این جا به قوم عاد که طغیان ورزیدند نمی پردازیم زیرا داستان آن ها در بخش اساطیر به طور مفصل خواهد آمد. همچنین در بحث درباره ی بت پرستی اعراب قدیم، تنها به اعراب جاهلی که در حجاز ونجد و سایر مناطق شمالی سکنی گزیدند می پردازیم، زیرا تمدن جنوب برای خود فرهنگی ویژه داشته است که شیوه های زندگی در شمال جزیره العرب، اختلاف بسیار دارد. کافی ست که به تفاوت زبان و دین اهل یمن با حجاز ونجد و سایر نقاط مسکونی شمال، توجّه شود. شهرنشینی جنوب را رها می کنیم و ابتدا به مباحث بت پرستی شمال می پردازیم (7)، موضوعی که آن چنان که باید، در مورد آن مطالعه وتحقیق نشده است و هنوز حجاب و پرده ای که چهره ی آن را فراگرفته، کنار زده نشده است. تنها چیزی که بیان شده آن است که آن ها خدایانی داشته اند که چندان برای ما شناخته شده نیستند، چنان که «لامنس» می گوید:
با آن که اسطوره ای حقیقی چنان که در یونان حکایت می کنند در بین اعراب وجود نداشته است، [می توان گفت] در بت پرستی عربی نوعی از معابد وجود دارد که شبیه به پانتئون pantheon است که در آن گروهی از خدایان (مذکر و مؤنث) قرار دارند، اما هنوز در مورد ارتباط میان معابد عربی و پانتئون پژوهش کافی انجام نشده است. (8)
عدم وجود اندیشه ی روشن در باب این خدایان عربی به دو سبب است و شاید تنها یکی از سبب ها یا هر دو با هم در این امر مؤثر بوده باشند. سبب نخست بی توجهی خود اعراب به این گونه امور است، زیرا اعراب بدوی به ضعف ایمان و عدم تمسک به دین و آیین ها معروف بوده اند [تا آن حد که] قرآن در مورد آن ها می فرماید: «الاعراب اشد کفراً و نفاقاً (9)» (بادیه نشینان عرب در کفر و نفاق [از دیگران] سخت تر[ند]...) دومین سبب، کمبود منابع و مآخذ و ناچیز بودن پژوهش و تحقیقات در این زمینه است. به همین جهت در این موارد از اطلاعات اندک که یونانی ها درباره اعراب جاهلی نوشته اند، و نیز اسامی و [عبارات] مندرج در آثار و نقوش سامی و یونانی استمداد می شود که آن ها نیز شرح و تفصیل اندکی به همراه دارند، که همگی مربوط به اعراب ساکن مناطق دورتر شمالی است... تنها مبنعی که بیش تر در این باره پرداخته است- و در حد خود اندک است- شعر قدیم عربی ست. افزون بر آن قرآن مجید منبع مهم دیگری در این گونه مطالعات است. همچنین نباید فراموش کرد که بعضی از راویان در مورد بقایای بت پرستی عربی در خلال داستان های مربوط به اخلاق و آداب و رسوم و اساطیر اعراب جاهلی، مطالبی روایت کرده اند. بنابراین نیازی نیست که یادآوری شود که بیش تر پژوهش هایی که در این موضوع نوشته شده است- اگر نگوییم همه ی آن ها- در واقع پژواک و انعکاس آوایی است که مهم ترین و برترین ویژگی های آن، هدایت پژوهشگر به سرچشمه ی این آوا و پژواک است.
هم چنین علّت دیگری [برای کمبود اطلاعات از ادیان جاهلی] وجود دارد که به سبب دوم مربوط می شود و از آن جدا نیست و آن موضع گیری پیامبر و مسلمانان اولیه در برابر این نوع پرستش سنگ و بت است که تفصیل آن در بخش اول ذکر شد.
حقیقت آن است که اطلاع کافی از آغاز بت پرستی و ریشه ی آن در بلاد عرب در دست نیست. از این رو برای پژوهشگر بسیار دشوار است که زمان تقریبی آغاز آن را تعیین کند. هم چنین بسیار دشوار است که در جست و جوی مرجعی بود که این گونه عبادت از آن سرچشمه گرفته باشد. در این صورت ضروری ست که تمام دشواری های زندگی سامیان نخستین که در مورد آن ها عقاید متفاوتی ابراز شده است، مورد بررسی و تتبع قرار گیرد. با این همه، مباحث گسترده ای در میان است که همگی در جست و جوی کشف حقیقت هستند. بنابراین مبالغه نیست اگر بگوییم برای رسیدن به اساس این گونه تحقیقات در واقع باید به مباحث مربوط به انسان اولیه، موطن او و حرکت تدریجی او از وطن اصلی به مناطق مجاور و سپس مناطق دورتر، نقب زد.
اشاره به این نکته اهمیت دارد که نظریه های گوناگون درباره ی وطن اصلی قبایل سامی وجود دارد، گروهی گمان دارند که بلاد عربی (10) همان وطن اقوام سامی ست و گروهی دیگر بر آن هستند که سرزمین های بین النهرین و سایر مناطق پرنعمت شمالی، مسکن اولیه ی اقوام سامی بوده است و کسانی دیگر نیز عقاید دیگری ابراز کرده اند و هر دسته آراء و برهان های خود را دارد. از این رو آشکار است که هنوز نتیجه ی نهایی به دست نیامده است. در حالی که امور ارزشمند درباره ی دیانت این قبایل و دسته ها و سایر معتقدات آن ها از جمله خرافات و اساطیر رایج در میان آن ها وابسته به همین نتیجه ی نهایی ست.
پیش از همه، این نکته بدیهی است که اعراب با سرزمین های اطرافشان پیوسته ارتباط داشته اند و این ارتباط از راه های متعددی بوده است، از جمله: تجارت، ایجاد شهرهای مرزی در ایران و روم، و حضور و وجود فرستادگان یهودی و نصرانی در جزیره العرب که مردم را به دین خود و نشر تعالیم آن فرا می خوانده اند (11) و نیز راه های دیگری که در این جا مجالی برای ذکر آن ها نیست. کتاب های ادب و سیره ها و تاریخ ها، داستان ورود بت پرستی را به بلاد عرب بر اساس این گونه پیوندها نقل کرده اند.
با این حال روایاتی در دست است که از آن ها می توان استنباط کرد که پرستش سنگ ها یا تقدیس آن ها به قبل از افسانه ی «عمرو بن لحی» که - چنان که گفته می شود- بعد از آوردن بت ها از شام و جده بت پرستی را در بلاد عرب رواج داد، برمی گردد. به این ترتیب که اعراب گاه بر اساس مسایل معیشتی و تنگنای زندگی از مکه و سایر سرزمین های مجاور آن کوچ می کردند و در سایر بلاد و نواحی پراکنده می شدند و از آن جا که مکه و کعبه را بزرگ می داشتند، مطابق ادراک و شعور دینی خود- چنان که ابن کلبی ذکر می کند- چیزی از آثار حرم و مکان های مقدس اطراف آن را، اگر شده سنگی از سنگ های آن را، برمی گزیدند و هر جا منزل می کردند در اطراف آن سنگ، که آن را هم چون کعبه متبرک می دانستند، طواف می کردند و چون مدت زمانی طولانی می گذشت، آنان اعتقاد نخستین را فراموش می کردند اما آن سنگ در نظر آن ها محبوب و مقدس باقی می ماند- به ویژه اگر به شکلی زیبا و رنگین بود (12)-... و سپس به رتبه ای خداگونه ارتقا می یافت و بعد از آن پرستش می شد و این همان راهی ست که سایر امت های قبل از عرب نیز آن را طی کرده بودند. (13)
و از این جا معلوم می شود که بت پرستی در میان اعراب قبل از «عمرو بن لُحَی» رواج داشته است، از این جهت که اعراب سنگ های حرم را در سفرهای خود به همراه می برده و عبادت می کرده اند و عمرو بن لحی-چنان که داستان بیان می کند -اولین کسی ست که عبادت آن سنگ ها را بر ایشان آشکار کرد و به آن ها شیوه های تقریب به بت ها را تبیین کرد. وی اولین کسی ست که بت ها را به حرم منتقل کرد و در اطراف کعبه نصب کرد و خانواده اش را به تعظیم و بزرگداشت آن ها، وادار کرد.
از آن جا که وجود عمرو بن لحی، در این موضوع اهمیت مرکزی دارد، پیوسته این پرسش مطرح است که آیا او شخصیتی تاریخی ست؟ و اگر چنین باشد و او همان کسی باشد که گفته شده با قوم جرهم جنگید و آنان را از سرزمین مکه بیرون راند و خود پرده داری حرم را عهده دار شد، پس در چه زمانی می زیست؟ پاسخ به این پرسش می تواند میزان قدمت پرستش بت هایی را که در میان اعراب جاهلی رواج داشته است، روشن کند.
افسانه ها برای ما حکایت می کنند مؤسس مکه «مُضاض بن عمرو الجُرهُمی» بوده است، کسی که اسماعیل با دختر وی ازدواج کرد و در همان زمان حرم [کعبه] را بنا کرد (14) که به مکه سروری و سیادت بر تمام شهرهای عرب را اعطا کرد (15) واژه ی جرهمی منسوب به قبیله ی جرهم است که در ان روزگار در وادی نزدیک به مکه منزل کرده بودند و آن ها همان طایفه ای بودند که اسماعیل از میان آن ها همسر اختیار کرد (16) سپس این دو دسته هم پیمان- اسماعیلی ها و جرهمی ها- در حجاز رشد کردند و بالیدند و تعداد آن ها رو به افزایش نهاد تا آن که «نبوکد نصر» بابلی بر جزیره العرب یورش برد و آن ها را به شدت شکست داد و او تنها کسی از ملوک بابل بود که در حمله به قلب جزیره العرب و مقابله با اعراب به توفیق رسید. (17)
قبیله ی جرهم فرزندان اسماعیل را بزرگ می داشتند و به همین دلیل از آن ها تبعیت می کردند و هنگامی که اسماعیلی ها در سایر سرزمین ها پراکنده شدند، به دلیل پیوندهای محکمی که بین آن ها از طریق خویشاوندی [جرهمی دایی های اسماعیلیان بودند] وجود داشت، فرمانروایی را به جرهم واگذار کردند. (18)
قبلاً گفته شد که چگونه جرهم طغیان ورزیدند و ستمگری آغاز کردند تا آن جا که در حرم [کعبه] فسق و فساد کردند و نیز گفته شد که چگونه به وسیله ی «الرُّعاف»، (باران سیل آسا)، هلاک شدند و شماری از آن ها که بعد از هجوم خُزاعه باقی مانده بودند، از سرزمین خود بیرون رانده شدند. (19)
و این قبیله خزاعه منسوب است به «حارثه بن عمرو»، ملقب به خزاعه، که بعد از خراب شدن سد مَأرِب و داستان سیل العرم به سمت شمال مهاجرت کردند و سرزمین های آباد و بخش اعظم سرزمین کهلان و تمام بلاد حمیر، (؟) (20) را خراب کرد. (21)
مطابق قول رایج ویرانی سه دلیل پراکندگی ساکنان اطراف آن به سمت سایر قسمت های جزیره است. اما بعضی مورخان در این مورد عقیده دیگری اظهار می کنند و معتقدند از جمله دلایلی است که این هجرت را برانگیخت، سقوط وضعیت تجارت در دیار یمن بود که خود معلول تحرک تجاری بوده است که روم در دریای سرخ در قرون سوم و چهارم میلادی ایجاد کرده بود. (22)
«گروهمن» (Grohemen) بعد از بیان نظریه های پژوهندگان معتبر، عقیده دارد که تخریب و ویرانی نهایی سد در میان سال های 542- ویرانی مرتبه اوّل- و سال 570 میلادی رخ داده است (23) و می گوید تاریخ دقیق ضبط شده ای برای آن وجود ندارد، زیرا اطلاعات مورد نیاز در این زمینه بسیار ناقص است. (24)
به این ترتیب قوم خزاعه در قسمت تِهامه (25) ساکن شدند و این قبل از آن بود که قبیله ی جرهم را از سرزمین مکّه بیرون رانَد.- چنان که قبلاً ذکر شد- مطابق نظر ابن کلبی، کسی که گمان می رود رهبری جنگ علیه جرهم را برعهده داشت، عمرو بن لُحَیّ است. کلبی می گوید:
مادر عمروبن لُحَیّ، «فهیره» دختر عمروبن الحارث است- و نیز گفته می شود مادر او «قمعه» دختر مضاض الجرهمی ست- و عمروبن لحی به آن جا رسید با حارث در مورد تولیت کعبه جنگید و سپس با کمک بنی اسماعیل با قبیله ی جرهم جنگید و بر آنان پیروز شد و آنان را از کعبه راند و از سرزمین مکّه اخراج کرد و بعد از آنان پرده داری کعبه را بر عهده گرفت. (26)
«ابوالفرج اصفهانی» شرکت بنی اسماعیل را در این جنگ نمی پذیرد و می گوید: هنگامی که بنی خزاعه مکّه را در اختیار گرفتند و ساکن مکّه شدند، بنی اسماعیل که خود را از جنگ جرهم و خزاعه کنار کشیده بودند و در آن دخالتی نداشتند، نزد آنان آمدند و خواستند که اجازه دهند با آن ها و در کنار آن ها مسکن گزینند و خزاعه نیز به آنان اجازه دادند. (27)
در این جا لازم است یادآوری شود که خود او (لُحَی) پسر حارثه پسر عمرو پسر عامر [ازدی] (28) بوده است و به این ترتیب، عمرو بن لُحَی نواده ی خزاعه بوده است و بر این اساس تولیت خانه به دست عمروبن لحی- اگر چنین تولیتی در کار بوده باشد- تقریباً نیم قرن بعد از خرابی سد مارب اتفاق افتاده است و از داستان هایی که در مورد عمروبن لحی و به تباهی کشاندن دین حنیف و کشاندن و قرار دادن بت ها به کعبه روایت شده، در می یابیم که این اتفاق باید بعد از آن که عمرو سیادت مکه را اختیار کرده و خود را کاهنی دانسته که یاوری از جن [رِئی] او را همراهی می کرده است، به وقوع پیوسته باشد.
و بعد از بررسی آن چه گذشت و در پرتو این اطلاعات آیا می توان زمانی که این کاهن بت ها را به مکّه آورد و شعائر بت پرستی را میان قبایل انتشار داد، معین کرد؟
«شهرستانی» می گوید که عمروبن لُحَی، هبل را در زمان شاپور ذوالاکتاف به مکّه آورد و این شاپور همان کسی است که-بنا به نظر طبری- جنگ با قسطنطین پادشاه روم و سازنده ی شهر قسطنطنیه را پایان داد (29) و این یعنی نیمه ی اول قرن سوم میلادی (30). و چنان که «مسعودی» یادآوری کرده است، بعید نیست که قبیله ی خزاعه، تولیت خانه را سی صد سال برعهده داشته باشند و پس از آن کار تولیت برای «قُصی» مهیا شده باشد (31). اما این که عمرو بن لحی - چنان که گفته می شود- سی صد و چهل و پنج سال عمر کرده باشد، بسیار بعید است (32). اگر فرض کنیم عمرو در پنجاه سالگی تولیت خانه را برعهده گرفته باشد، در این صورت برای خزاعه تا رسیدن دوره ی قصی زمانی باقی نگذاشته است.
نسب شناسان، در این مورد که قصی جد پنجم پیامبر است (33)، اتفاق نظر دارند و بعید نیست که وی تقریباً در اواخر قرن چهارم یا سال 400 میلادی متولد شده باشد (34). در این صورت، چگونه این تاریخ نزدیک به حقیقت را با قولی که معتقد است داستان سیل در حوالی نیمه ی قرن سوم میلادی یا حوالی قرن ششم میلادی روی داده است، با هم جمع کنیم؟ سیل یا حادثه ای که بعد از روی دادن آن خزاعه مهاجرت کرد و در مکّه اقامت کرد و تولیت خانه را حدود سه قرن تا روزگار قصی بر عهده گرفت؟
اگر عقیده ی «گروهمن» را که پیش از این آمد، بپذیریم که خرابی سد مارب بعد از تولد قصی و تا حدود یک قرن و نیم بعد از تولد او اتفاق افتاده است...، به این ترتیب همه ی آن چه را که مورخین عرب درباره ی تاریخ ماقبل از اسلام ذکر کرده اند، دچار پریشانی می شود. اما اگر فرض کنیم که هجرت بعد از یمن بعد از خرابی سد و بعد از تحرک تجاری روم در دریای سرخ، و در فاصله ی قرن سوم و چهارم میلادی روی داده، میان زمان تولد قصی و فرود آمدن خزاعه به مکّه حدود نیم قرن یا کم تر فاصله می افتد و در این صورت به قول «شهرستانی» نزدیک می شویم که عمروبن لحی در حدود نیمه ی اوّل قرن سوم میلادی و معاصر شاپور ذوالاکتاف بوده است و این نظری ست که در مورد این کاهن که شخصیت آن از فضای مه آلود افسانه ها رهایی نمی یابد، به صواب نزدیک تر است.

پی نوشت ها :

1. سوره ی 71، آیه ی 7.
2. سوره ی 71، آیه ی 26-27.
3. ... Jewish Ency، ج9، ص 318-319 و نیز تاریخ الیعقوبی، ج1، ص 2-10.
4. سوره ی 11، آیه ی 59.
5. سوره ی 11، آیه ی 53.
6. البدایه و النهایه، ج1، ص 121، المسعودی، صمودا، صدا، الهبا، را ضبط کرده است، مروج الذهب، ج3، ص 295 (یادداشت نویسنده).
7. برخی از پژوهندگان باور دارند که بت پرستی در عربستان شمالی تقلیدی از بت پرستی بابلی بوده است. «آن چه نشان دهنده ی تأثیرپذیری عرب از کلده و آشور می باشد آن است که اعراب نیز، شب را بر روز مقدم می شمارند؛ و زمان سنجی آن ها مبتنی بر سیر ماه و وابسته به حرکات آن است و این با نظر کلدانی ها سازگار بوده و با نظر ایرانیان و رومیان مغایر می باشد. یکی از نشانه های تأثیر گرفتن عرب از بت پرستی کلدانی و آشوری آن است که اصل کلمه ی صنم، «صلم» عبری یا آرامی است که به همراه وورد بت ها به سرزمین های عرب، به زبان عربی راه یافته است. این نکته نیز قطعی ست که عرب ها به دلیل عدم آشنایی با فنون تراشکاری، خود، بت نمی تراشیدند و بت ها از خارج سرزمین های عرب به آن دیار آورده می شد. از جمله این بت ها هبل بود که همان «بعل» است، ولات که همان «لاتو» بابلی ست، و نیز منات که همان «مامناتوی»، (=دختر خدا) بابلی ست. هم چنین آن ها عزی را که همان عشتار بابلی ست به سرزمین عرب آوردند». (تاریخ عرب قبل از اسلام، ص 367)
8. H.Lammens: Islam: Beliefs and Instituaions، ص 18.
9. سوره ی 9 آیه ی 97.
10. بر اساس دایره المعارف اسلام، کلمه ی عرب با ساخت های مختلف Arbi,Urbi,Aribi از قرن هشتم پیش از میلاد به معنی صحرای واقع در غرب سرزمین رافدین و صحرای عراق استعمال شده است، (ص 525). این واژه در کتیه های هخامنشی حدود 520ق.م. به معنای صحرای میان عراق و شام به کار رفته است. در سفرهای تورات، عرب به معنی چادرنشین آمده است تا آن که سرانجام هرودوت در اواسط قرن پنجم از میلاد آن را به معنی همه ی ساکنان شبه جزیره ی عرب، از جمله صحرای مصر شرقی میان نیل و دریای احمر استعمال کرده است. (برنارد لویس، ص 11) اما در میان خود اعراب، این واژه تنها کتیبه های متأخر سبائی و کتیبه ی «شاهد النماده» که در سال 330ق.م. به خطر آرامی نبطی نگاشته شده، ثبت شده است و بر معنی اعرابی که در بادیه سکونت دارند، اطلاق شده است. از این رو در قرآن کریم دیرینه ترین ماخذ عربی ست که کلمه ی اعراب (10 بار) و عربی (11 بار) در آن به کار رفته است. برخی پژوهندگان بر این باورند که به دلیل زندگی قبیله ای و نیز منازعات و خصومت های قومی، کلمه ی «عرب» به معنای ملیت تا پیش از پایان عصر جاهلی به کار نرفته است. (رجوع شود به: تاریخ عرب قبل از اسلام، ص 28)
11. احمد امین، فجرالاسلام، ص 13.
12. بت پرستان عرب، گاه تخته سنگ هایی را که به طور طبیعی یادآور هیأتی انسانی بودند یا به شکلی زیبا غیرمعمول درآمده بودند، مورد پرستش قرار می دادند. چنان که «جلسد» صخره ای سفید بر پایه ای سیاه بود که چهره ی انسان را نمودار کرد (معجم البلدان، ج2، زیر عنوان جلسد) و «ذی خلصه» صخره ای سفید بود که شکلی شبیه تاج بر آن نقش شده بود و در تباله میان مکه و یمن قرار داشت و «سعد» صخره ای دراز در ساحل جدّه بود. (نقل از تاریخ عرب قبل از اسلام، ص 364).
13. ر.ک: کتاب الاصنام، ص 6 و السیره ص 51-52 و اخبار مکّه، ص 72.
14. جمله ی ذکر شده در متن کتاب به ظاهر با اقوال و روایت های مربوط به ساخته شدن خانه ی کعبه به دست ابراهیم (ع) منافات دارد، مگر آن که بر اساس برخی روایت ها تعبیر و تفسیر شود، از جمله مطابق کتاب اخبار مکّه، هنگام پرده داری جرهمی ها «در مکّه سیلی آمد و در کعبه نفوذ کرد و آن را ویران کرد و جرهمی ها کعبه را بر همان وضع که ابراهیم (ع) ساخته بود، ساختند». (اخبار مکّه، ترجمه ی فارسی، ص 70).
15. Ameer Ali:The spirit of Islam (XIV)
16. تاریخ الطبری، ج1، ص 283.
17. Ameer Ali XIV.
18. تاریخ الیعقوبی، ج1، ص 254.
19. ر.ک: تارخی الطبری، ج1، ص 1131-1134.
20. نشانه ی پرسش در این جا و نیز در صفحه ی بعد از مؤلف است.
21. معجم البلدان، ج4، ص 383-385.
22. ر.ک: فجرالاسلام، ص 6-7.
23. از آغاز قرن هفتم پیش از میلاد، پادشاهان یا مکارب سبأ (مکارب: ج مکرب به معنی مقرب به خدایان یا واسطه ی میان خدایان و مردم، لقب پادشاهان کهن سرزمین صبا بوده است) برای بهبود کشاورزی سدی را در دهانه ی دره ی ذنه پدید آوردند که به نام «سدّ رحب» معروف شد و سپس با افزایش طول و عرض و ارتفاع آن، سدی عظیم تر پدید آمد که «سدّ حبابض» خوانده می شد. گفته می شود که این دو سد نقشی عمده در تبدیل مأرب (بلده ی طیبه در قرآن کریم) به دو بهشت از سمت راست و چپ، ایفا کردند. تا این که آشفتگی حکومت حمیری و توسعه طلبی آخرین مکرب یمن، موجب گردید تا در مرمت سدّ اهمال و تاخیر شود تا سرانجام سدّ ویران گردید و کشاورزی در آن ناحیه منسوخ شد و برخی طوایف ناگزیر آن دیار را ترک کردند. ازدغسانی به بلندی های شام و تنوخیان به بحرین و منذریان به میان حیره و انبار در عراق کوچ کردند. (نقل از: تاریخ عرب قبل از اسلام، ص 83 و 84).
24. Enc.of Islam، ج3، ص 241.
25. شبه جزیره عربستان به پنج بخش تقسیم می شود: تهامه، حجاز، نجد، یمن، عروض، تهامه سرزمینی ست روبه روی ساحل شرقی دریای سرخ، هوای آن گرم است و به همین جهت تهامه نامیده می شود. حجاز سرزمینی است که در مشرق تهامه قرار گرفته و تا فلسطین امتداد می یابد؛ آن را حجاز نامیده اند زیرا حد فاصلی ست میان تهامه و نجد. نجد سرزمینی ست که میان یمن و عراق قرار گرفته و چون از سایر نقاط مرتفع تر است، نجد نامیده شده است. یمن از مجاورت نجد تا اقیانوس هند امتداد دارد و از سمت مشرق با حضرموت و دریای عمان همسایه است. عروض سرزمینی است که میان یمن و نجد و عراق قرار دارد و یمامه و بحرین را شامل می شود. (تاریخ سیاسی اسلام، ص 27 و 28).
26. کتاب الاصنام، ص 8.
27. ابوالفرج الاصبهانی، الاغانی، ج13، ص 110.
28. کتاب الاصنام، ص 54.
29. درباره ی اخبار این ماجرا ر.ک: تاریخ الطبری، ج1، ص 836-846.
30. Enc of Islam، ج1، ص 336 و نیز تاریخ ابی الفداء، ج1، ص 80.
31. مروج الذهب، ج3، ص 119.
32. همان، ج3، ص 115.
33. مراجعه شود به اول مقاله ی قصی در Enc of Islam.
34. محمدحسنین الهیکل، حیاة محمد، ص 67.

منبع: سلیم الحوت؛ محمود، (1390)، باورها و اسطوره های عرب پیش از اسلام، منیژه عبداللهی و حسین کیانی، تهران، نشر علم، چاپ اول.